حالا شاید اشک امان نوشتن بدهد. حالا که به خاکش سپردیم و هیچ چیز سردتر و نسیانی‌تر از خاک گور نیست. به خاک سپردیم مردی را که بی دلیل و با دلیل دوستش می‌داشتیم. و حالا بغضی که بیشتر از یک سال بود گلوی همه‌مان را می‌فشرد آوار شده و آرام گرفته است.

  اگرچه شیوه‌ی سوگ گریستن و آه کشیدن است، در سوگ ناصر حجازی اما باید که از نوعی دیگر بود. باید اندیشید به این‌که چه چیز این مرد او را به این‌جا رسانده. چه نوعی از زندگی او را شایسته‌ی چنین پایان شکوهمندی کرده است. باید به راه‌های فتح قلب مردم فکر کرد. حسرت و دریغ برای کسانی است که زندگی‌‌شان به بی‌ثمری گذشته است. باید برای حجازی، وقتی این‌سان محبوب و بزرگ و استوار می‌رود، تمام قد ایستاد و دست زد.

 سیاه پوشینه‌ای که اینک بر قامت فوتبال ایران دوخته شده، اگر چه تلخ است و جانگداز، اما موجب آرامشی است از این رو که حداقل برای چند روز زشتی‌ها را پوشانده و صداهای ناهنجار را خاموش کرده. در قحط سال تحسین و ستایش، و در دورانی که کمتر کسی زبانش به بزرگداشت کسی می‌چرخد، نشانه‌هایی از همدردی هم غنیمتی است. و این روزها ما اگر همراه هم نبوده‌ایم هم، هم‌درد یکدیگریم و نشانه‌هایی از خوب گفتن از دیگران می‌بینیم. اگرچه دیر، اگرچه دور ... .

 شاید باید برگردیم و در این آرامش شوم، به نشانه‌هایی فکر کنیم که ناصر حجازی را به این‌جا رسانده و بر بلندای دل‌ها نشانده. باید به آیین حجازی بودن فکر کنیم. باید مفاهیمی مثل صراحت و ایستادگی و سرخم نکردن مقابل قدرت را بزرگ بداریم و سعی کنیم هر جا که نشانی از آن را در فوتبال‌مان دیدیم، چون نهالی پاس‌اش بداریم. به چیزهای زمینی هم البته می‌توان اندیشید. به قامت رشید و ایستاده، به لباس‌های زیبا  و برازنده و به لبخندهایی که آن چشم‌ها را کشیده‌تر و خواستنی‌تر می‌کرد.

 به قول آن عزیز، اگر گریه هم می‌کنیم باید بر خودمان بگرییم که شاید سزاوارانه زندگی نکرده‌ایم. ناصر حجازی، نه تنها زندگی، که مرگش نیز شکوهمند و جریان‌ساز و زندگی‌ساز بود. تلنگری به روح همه‌ی ما، که یادمان باشد راست گفتن و خوب بودن روش بهتری برای زندگی است. و البته پاداش‌اش محبوبیت سزاوارانه‌ای که مردم در وداع آخر نثار شماره‌ی یک ابدی کردند.